Email: caoi.ir@post.com Telegram ID: @caoiran

ورود

Study

 

گفتگو : سرگذشت آموزش معماری در ایران

در گفتگو با حسین شیخ زین الدین-ایرج کلانتری-داراب دیبا

فصلنامه آبادی - سال اول شماره چهارم بهار 1371-صفحات 13-4

 

سومین و آخرین بخش از گفتگوهای سرگذشت آموزش معماری در ایران را پیش رو دارید. در اولین بخش رؤسای سه دانشکده معماری، از تاریخچه تاسیس دانشکده ها سخن گفتند و نظر خود را درباره پیشینه پنجاه ساله آموزش معماری ابراز کردند. در بخش دوم از زبان چند فارغ التحصیل قدیمی رشته معماری سرگذشت آموزش معماری در ایران را شنیدیم و این بار پای صحبت نسل جوانتری از معماران حرفه ای نشسته ایم که در سالهای اخیر وظیفه آموزش را نیز به دوش داشته اند. اما پایان این گفتگوها به معنی اختتام بحث پر اهمیت آموزش معماری نیست. فصلنامه آبادی به گونه های دیگر این موضوع را پی خواهد گرفت و از چاپ دیدگاههای خوانندگان درباره آموزش معماری استقبال خواهد کرد.


حسین شیخ زین الدین، فوق لیسانس معماری، دانشکده هنرهای زیبا، دانشگاه تهران، ۱۳۴۸

آموزش معماری در ایران نیم قرن تجربه را از سر گذرانده است. ارزیابی شما از این دوره چیست؟

نیروی بسیار صرف شده و استعدادهایی در کنار افراد متوسط ظهور کرده اند؛ فراز و نشیبهایی طی شده است ولی در جایی که امروز ایستاده ایم چندان محصول درخشانی در دست نداریم.مقصودم این نیست که بگویم ظرفیت و قدرت خلاقه و یا پشتوانۀ لازم را نداریم، بلکه بر عکس، با تأكيد بر بهره مندی از آنها معتقدم که به سبب علل و عوامل پیچیده فرهنگی و اجتماعی محصولمان در خور شأن و توانمان نیست. این عوامل بسیار متعدد و چنان در هم فرو رفته و به هم بافته اند که دقیقاً نمی توان تقدم و تأخر آنها را معلوم کرد و دانست که کدام یک علت دیگری است.
تاریخ آموزش معماری به سبک جدید در ایران را صاحبنظران کم و بیش باز گفته اند و در این مجال من متعرض آن نمیشوم، بحث من در درجۀ اول مربوط به اهداف آموزش و مشکلات فرهنگی است و اگر بحث روش آموزش پیش بیاید، فقط در نقاطی است که هدف و روش، اجزاء تفکیک ناپذیر بحث با شند يا تشخیص روش و هدف ممکن نباشد.
یکی از نارساییهای اصلی آموزش معماری مربوط به مشخص نبودن اهداف در تربیت معماران است. این مطلب از این رو حایز اهمیت است که ابهام در هدف سبب می شود که تشخیص روشها و ابزار مناسب و کاربرد آنها ناممکن شود. نامشخص بودن اهداف آموزش معماری از طرفی به سبب نامشخص بودن وظایف فنی و مسئولیتهای فرهنگی معمار و از طرف دیگر به سبب نابسامان بودن نحوه تولید اثر معماری است.  بخشی از این ابهام و نابسامانی زاییدۀ در هم ریخته شدن روال منسجم زندگی سنتی و اختلاط این نظام با نهادهای جدید غربی است که از قرن گذشته به تدریج وارد ایران شده است.
اگر معمار را فقط یک بنا کننده بدانیم، یعنی کسی که برای رفع نیازهای اجتماع از قبیل مسکن، آموزش، تولید و غیره فقط باید سرپناه و فضای ساخته شده تأمین کند، آموزش خاصی باید برایش تدارک دید و اگر علاوه بر این وظایف، مسئولیتی نیز در زمینه اعتلا و تکامل فرهنگی برای او قائل شویم، در این صورت می توان گفت که آموزش او روندی منسجم و مداوم را طی نکرده است.
برای آنکه موضوع بهتر روشن شود به ساخت و سازهای اساسی کشور نظر کنید، مثلا در بازسازی زلزله به محض آنکه عامل سرعت و کاهش فشار حادثه مرکز توجه مدیران می شود، به جای شهرهای پر ارزش که خراب می شوند، الگوهای بی ارزشی را با حداقل کوشش فرهنگی جایگزین می کنیم، در حالی که همین مدیران در وقت فراغت بزرگترین منادی کار فرهنگی هستند. یا در ساخت و سازهای دولتی، ارزانی کار به صورت تنها هدف و معیار قضاوت در می آید. یعنی افراد در ذهن خویش برای هر لحظه مشخصات غالب لحظه را ملاک قرار می دهند و هدفی فوری بر می گزینند، در حالی که معماری امر پیچیده ای است و صرف نظر از عوامل تحمیلی بر آن، محتاج معماران، سازندگان، کارفرمایان و استفاده کنندگانی است که عوامل متعدد فرهنگی، اقتصادی،اجتماعی و فنی و غیره را در نظر می گیرند و تغییر جهت و عقیده نمی دهند و بدین ترتیب اثر هنری میتواند به طور مطلوب خلق و ساخته شود. کم اطلاعی، نابسامانی و عدم انضباط ذهنی سبب میشود که این امر در جامعه ما به سختی متحقق شود و کوششها و استعدادها و منابع عظیم به هدر رود.
علت دیگر، کم و کاستیهای روشهای ایجاد ساختمان در جامعۀ فعلی ماست. به زبان دیگر، صنعت ساختمان در کشور ما بسیار ابتدایی است و رعایت حداقل ضابطه و معیار فنی نیز در آن با مقاومت شدید تصمیم گیران یا کارفرمایان و حتی کارگزاران و کارگران و غیره رو به رو می شود. در این هرج و مرج کارگران، نجاران، بنایان و آهنگرانی که تعليم منظم و کافی ندیده اند، یعنی روستائیان به شهر آمده ای که تنها با یک کارآموزی ناقص در نزد استادی کم مهارت به صف کارگزاران و مجریان این صنعت پیوسته اند، با تشویق کارفرمایان به حذف بسیاری از عناصر لازم یا حذف دقت لازم در کار ساخت، که منجر به تقلیل سرمایه گذاری اولیه و پرداخت هزینه های عظیم بعدی خواهد شد، معیارها و ضوابط این صنعت را در هم می ریزند. بدیهی است هیچ صنعتی با کارگزارانی این چنین کم سواد و بی بهره از تخصص نمی تواند محصول خوبی عرضه کند. و طبعاً، معمار به عنوان مسئول همه این نقصها و جبران کننده همه این کمبودها از یک صنعتگر، هنرمند، و انسان متفکر، به یک فیصله دهنده منازعه، مبارز خستگی ناپذیر برای رعایت ضوابط فنی، و ایجاد قوانین صحيح شهری و اجتماعی و غیره و غيره - که هرگز در توان یک فرد نیست نمی تواند بدل شود.
او اگر همه وقت خویش را مصروف خلق یک اثر صحیح و متعادل کند کار بزرگی انجام داده است. در مقابل این انتظارات، ابزار آموزشی برای تعلیم یک معمار بسیار ناکافی است و او باید بسیاری از مسائل را کور مال کور مال تجربه کند و احتمالاً هرگز هم موفق به حل آنها نشود.
به سبب فقدان سلسله مراتب و تقسیم وظایف در صنعت ساختمان، هر یک از کسانی که برای تربیت معماران برنامه ریزی می کنند بر جنبه خاصی از امور که لازمه احداث ساختمان است تأکید می ورزند و می خواهند که معماران به این شکل تربیت شوند؛ یعنی اهداف بسیار متعدد و انتظارات بسیار زیاد می شود. حال اگر مشکلات بالا را خیلی جدی تلقی نکنیم، باید بگوییم که رخوت فرهنگی و عدم اتخاذ یک راه مشخص و یک فکر اصیل و مداوم، بخصوص برای کشورهایی که سنتی قوی و میراثی ارزشمند از تمدن و فرهنگ را در پشت سر دارند، خسران بزرگی است که باید به آن توجه کرد.
انسانهای بزرگ در عرصه های کوچک و حوادث پیش پا افتاده به هدر می روند. هیچ تمدن بدوی و کوچک و ساده ای به خلق آثار بزرگ و پیچیده فکری و هنری نایل نمی شود. معماریهای درخشان، حتی به دست انسانهای پر استعداد، در زمینه های فاقد شرایط لازم حاصل نمی شود. پل خواجوی اصفهان در غیبت مجموعه فن مهندسی، مدیریت و ساز و کار تمدن آن جامعه هرگز به تحقق نمی رسید. پس زمینه اجتماعی از علل قابل توجه رشد و شکفتگی فردی است. بنابراین، بخشی از مشکلات تعلیم معماری به خود معماری مربوط نیست. در جامعه ای که مسئله هویت هنوز حل ناشده مانده، در جامعه ای که مباحث سنت و پیشرفت، ثبات و تغییر، میراث فرهنگی و تجدد طلبی از موضوعات روز است، جواب مسئله آموزش معماری تا حد زیادی منوط به جوابهایی است که پس از پخته شدن بحث و تصمیم جامعه برای حرکت به سوی آن تعیین می شود. البته تردید نیست که جوامع منتظر دستورات عقلا برای تعیین تکلیف امور و سپس حرکت به سوی آن نمی مانند. مقصود از این بحث هم این نیست که این طور عمل شود. مقصود این است که عوامل متعدد مورد توجه قرار گیرد و هنگام حرکت جامعه به تدریج اجزاء لازم اصلاح شود تا محصول نهایی دارای کیفیت صحیح و قابل قبولی شود. اگر به صنعت ساختمان هم مانند صنایع دیگر نظر شود، آنگاه تربیت کارگر ماهر و رعایت استانداردها و بهبود کیفیت تکنولوژی آن نیز مورد توجه قرار می گیرد و بخشهای بزرگی از آموزش و پرورش، تعلیمات حرفه ای، وزارت کار و شهرداریها، مؤسسات صنعتی و غیره به انبوه یاری رسانندگان به معماران خواهند پیوست و دانشگاهها فرصت تربیت طراحی خلاق و مدیری لایق را برای انجام کاری منضبط، هماهنگ و با دوام خواهند یافت.
یکی دیگر از عوامل مهم در تعلیم معماری که نتایج آن بخصوص در روش تعلیم آشکار می شود، در «تعریف معماری» نهفته است. به عبارت بهتر، اگر شما در تعریف معماری آن را در طبقه علوم قرار دهید و به آن مانند مجموعه ای از قضایا و احکام کلی قابل ۔ پیش بینی نظر کنید، تعلیم و آموزش آن نیز به نحو عملی سازمان خواهد یافت. اما اگر معماری را مجموعه ای از استعدادها و خلاقیتهای هنری غیرقابل پیش بینی به اضافه تعدادی از قضایا و احکام منطقی و علمی قابل پیش بینی بدانید، نحوه تعلیم آن دیگر به صورت علمی خالص نخواهد بود.
روش تعلیم در دانشکده معماری، بخصوص در سالهای اخیر، به این دلیل شبه علمی است که ابتدا اجزاء حجم، تصورات ساده از مکعب، کره، و هندسه اشکال، رنگها، خطوط صاف، منحنی، شکسته و غیره را به دانشجو می آموزند، سپس این اجزاء را در کمپوزیسیون ها با ترکیبات ساده و انتزاعی به هم می آمیزند و سپس سالها بعد دانشجو با معماری واقعی سروکار پیدا می کند.
در این نحوه تعليم فرض بر این است که اگر کسی اجزاء و قواعد و قوانین را نشناسد، کل مسئله را هم نخواهد شناخت. این حرف بسیار منطقی است و به سبب همین قدرت منطقی تئوریک آن نیز هرگز مورد نقد و بررسی قرار نگرفته است. اما در عمل این تعلیم تحلیلی، «تجزیه پذیر به اجزاءِ ساده»، در مورد مهارتها چندان نتایج درخشانی به بار نمی آورد. شاید علت این باشد که روش تعليم مهارتها الزاماً با روش تعلیم علوم یکی نیست. آن بخش از معماری که به مهارتها و خلاقیتها مربوط است، باید از بخش علمی آن تفکیک و با روش مخصوص به خود تعلیم داده شود. برای روشنتر شدن موضوع به این مثال توجه کنید: اگر برای آموختن شنا به یک نوآموز ابتدا قوانین سیالات، سپس آناتومی بدن انسان و نحوه حرکت عضلات و هزاران هزار مطلب بیولوژیکی و فیزیکی را تعلیم دهید که به نحوی به فن شنا کردن مربوط است، احتمالا آن نوآموز شنا یاد نخواهد گرفت و دست بالا دانشمندی می شود که می تواند راجع به مسائل مربوط به شنا اظهار نظر کند. آموختن شنا ابتدا باید به صورت یک کل فارغ از جزئیات مطرح شود و پس از کسب مهارتهای لازم، به تدریج جزئیات بیولوژیکی، فیزیکی و غیره مطرح گردد تا شناگر با آگاهی و دانش لازم از تمام امکانات استعدادی خویش بهره برداری کند.
غرضم این نیست که معماری را که امری است پیچیده، با شنا مقایسه کنم که امری است نسبتاً ساده تر . مقصودم از این مثال نزدیک کردن ذهن به این مطلب است که منطق آموزش مهارت الزاماً با منطق تحلیلی علمی انطباق ندارد. حال اگر بپذیریم که بخش عمده ای از هر هنر خلاق، حتی معماری که در بسیاری از موارد از نتایج علوم استفاده می کند، مهارت است، اهمیت موضوع نیز آشکار می شود.
روشهای آموزشی به سبک تحلیلی علمی بیشتر گرایش دارند و نه تنها علوم، بلکه مهارتهای هنری هم با تجزیه و تحلیل تعليم داده می شوند. بدین ترتیب فارغ التحصیلان بیشتر منقد هنری از آب در می آیند تا معماران و طراحان ماهر و کارآمد. منقدان در تحلیل استادند و معماران اهل عمل اند. گروه اول دانشمندان بی مهارت اند و هرگز چیزی نمی سازند، گروه دوم صاحبان حرفه و دارای مهارت، ولی احتمالاً در توجیه فلسفه کار خود قدرت گروه اول را ندارند. آنان که واجد هر دو صفت می شوند، اندک شمارند. شاید نزاع بسیاری از صاحبنظران بر سر تعلیم به سیستم کارگاهی که از مدرسه هنرهای زیبای پاریس اخذ شده و سیستمهای جدیدتر و نمره ای و غیره که با نگرش علمی و بدون توجه به مقتضیات مهارت هنری طراحی شده، از همین اختلاف دید ناشی می شود. به هر حال اکنون این یکی از معضلات سیستم تعلیماتی ما است که باز هم حل آن در حوزه ای خارج از معماری قرار دارد.

در نقد شما از نظام آموزش معماری، عنصر زمان نامشخص است. آیا این مشکلات را به سراسر دوران به وجود آمدن معماری آکادمیک تسری می دهید؟

کم و بیش، زیرا بخشی از بحث در حقیقت بازگو کننده بحرانی است که هنوز پایان نیافته است. این بحران قبل از شروع تحصیلات به سبک جدید شروع شده و هنوز ادامه دارد. این بحران در حقیقت بحران جانشین شدن روشهای نو در حکومت، در معیشت، در فلسفه و نظریات علمی، در هنر، مدیریت، در نهادهای اجتماعی و غیره است. به عبارت ساده تر ، شروع نفوذ اندیشه و روشهای زندگی غربی در ایران،( معیشت، اسکان و غیره) و جوش خوردن و مخلوط شدن آن با تمدن و سنت گسترده و ریشه دار موجود در کشور تب و تابی در بدنه اجتماع به وجود آورد که تا امروز ادامه دارد. بنابراین، بحث آموزش به تمام دوره تسری پیدا می کند.
در این مدت دورانهای آرامش و دورانهای خیزش موجود بوده اند. در دورانهای رکود و آرامش مسئله کمتر مورد توجه و گفتگو بوده و در دورانهای خیزش مشکل به صورت حاد بروز کرده است. در دورانهای آرامش جامعه به هر حال به طرفی راه پیموده و در دورانهای خیزش آن کارها عوض شده و آن راهها مورد انتقاد قرار گرفته اند. ولی حتی در دوره های آرام نیز به سبب کمبود افراد کار آمد و هنرمندان خلاق و فلسفه ای روشن و حساب شده، روش محکم و پایۀ استواری به وجود نیامده است. اگر حتی به وجود آمدن هر چیز را هم ناگهانی و خلق الساعه فرض کنیم، باز کسب علم و هنر از این قاعده بیرون است. این دو امر تدریجی است و تداوم و کوشش در آن عامل اصلی است. اگر بپذیریم که تحولات اجتماعی به هر حال اتفاق می افتد، باید برای قطع نشدن رشته آموزش علمی و هنری در موسسات آموزشی اهمیت فوق العاده قائل باشیم. در دورانهای پرحادثه درایت، شخصیت فردی و عملی و هنری استادان در مدارس معماری باید نیروی عظیم جوانان را در راه کسب علم و هنر هدایت کند. بضاعت علمی و هنری و شخصی اساتید تنها مربوط به دوران آرامش نیست بلکه در دوران حوادث بزرگ نیز کارساز است؛ افراد کوچک ندرتأ عالمان و هنرمندان بزرگی تربیت کرده اند. حفظ هویت و سنت مدرسه معماری و به هدر ندادن تجربه های خوب قبلی کار بزرگی است.
تداوم آموزش و استفاده از تجربه های خوب گذشته اگر مدنظر واقع شده بود، در انتقال از سیستم نظام آموزش کارگاهی مدرسه هنرهای زیبای پاریس به سیستم جدید این قدر دچار رکود نمیشدیم. این درسی است برای معاصران و آیندگان.

در مقام یک استاد دانشگاه آموزش معماری را نقد کردید. اینک به عنوان یک معمار حرفه ای از تجربه عملی دانشجویان و فارغ التحصیلان در جریان کار بگویید.

امروز محصول نهایی مؤسسات آموزش معماری ما چندان مطلوب نیست، و چون هیچ نظامی در جامعه وجود ندارد که نحوه عملکرد و بازده موسسات آموزشی را در حوزه معماری منعکس کند، هرگز کسی نمی فهمد که این مؤسسات چقدر مسئول این کاستیها هستند.مؤسسات خصوصی و احیاناً دولتی ایران که فارغ التحصیلان تازه را به کار می گیرند، مدتها هزینه و وقت صرف می کنند تا آنان قادر به انجام کار مفیدی شوند و این مشکل وقتی بیشتر جلوه می کند که مؤسسات خصوصی و دولتی در همه جای دنیا چشم به تازه واردان فارغ التحصیل دارند که با استعداد نو شکفته و دانسته های جدید ابتکارات و نوآوری را به حوزه فعالیت آنان وارد کنند نه اینکه خود کمر همت بربندند و فارغ التحصیلان را بار دیگر تعلیم دهند، که اکثراً هم موفق نمی شوند. مؤسسات اجرایی و حرفه ای تا زمان درازی نمی توانند نقش مدارس معماری را به عهده گیرند، زیرا نه توان مالی این کار موجود است و نه محدودیت زمان و نیروی انسانی متخصص و کار آمد اجازه آن را می دهد. در چنین صورتی جامعه مجبور است با صرف هزینه زیادتر ساختمانهای مناسبتری را از مؤسسات حرفه ای و اجرایی انتظار داشته باشد.

نارسایی آموزش فارغ التحصیلان معماری در چه زمینه هایی مشهودتر است ؟
عدم مهارت در طراحی، اطلاعات عمومی اندک، و نداشتن دیدی روشن در مورد کار خلاقه و هنری، مشخصه بسیاری از فارغ التحصیلان معماری است.طبیعی است که از مؤسسات آموزشی نمیتوان انتظار داشت که فردی کاملاً حرفه ای تربیت کنند و به بازار کار روانه سازند. ولی اگر مهارتهای طراحی آنها را تقویت کنند و استعداد و خلاقیت را در آنها شکوفا سازند، نقایص دیگر با صرف هزینه و وقت کمتری قابل جبران است. چیزی که در بازار کار به آسانی قابل آموختن نیست مهارت طراحی است، و از قضا مؤسسات آموزشی هم در همین زمینه ضعيف اند.

به نظر شما چگونه می توان آموزش معماری را سر و سامان داد و به اهداف روشن رسید؟
به نظر می رسد که در حال حاضر هیئتهای علمی و اساتید و مؤسسات آموزشی چندان بدنه مستحکمی را تشکیل نمی دهند. بخشی از این اشکال به سبب کمی بضاعت افراد و بخش دیگر مربوط به پیچیدگی های مدیریت، مسائل سازمانی، و قوانین مالی و استخدامی و غیره است. بدین سبب اولین و حیاتی ترین اقدام، جذب افراد خلاق و کارآمد به این مؤسسات است؛ با این بدنه فعلی انتظار زیادی نمی توان داشت، بزرگترین سرمایه یک آموزشگاه داشتن استاد عالم است. ذات تعلیم و تعلم انتقال علم یا هنر از فردی به فرد دیگر است.
علم و هنر که در میان نباشد، عوامل دیگر هر چند که بسیار ضروری باشند باز حاصلی نخواهند داشت. به قول معروف، «فاقد شیء معطی شیء نمی تواند باشد». این شرط با هیچ شرط دیگری قابل تعویض نیست و نمی توان در آن جرح و تعدیل کرد. طبیعی است که این کار آسان نیست و پیش شرط لازم آن وجود مدیران آینده نگر و دارای شخصیت قوی و اختیارات کافی در رأس مؤسسات است تا قادر به رفع موانع و جلب نیروی علمی جامعه به مؤسسات شوند. به نظر من اگر هیئت علمی کارآمدی فراهم شود، تا رسیدن به اهداف روشن و دراز مدت که به خودی خود نظام آموزشی را تحت تأثیر قرار می دهند، اصلاح برنامه فعلی میتواند کارساز باشد. و این در صورتی است که دروس عملی و موادی که مهارت طراحی شاگردان را زیاد می کنند در اولویت قرار گیرند. این مسئله آن چنان مهم است که حتی در کوتاه مدت می توان بعضی از دروس نظری را به نفع دروس عملی که مهارت طراحی شاگردان را افزایش می دهند حذف کرد. بررسی جدی برنامه های آموزشی موسسات باید با نظر اساتید فن آغاز و بنا بر احتیاجات مختلف کشور برنامه های مناسب پیشنهاد شود، ایجاد دوره های تکمیلی نیز باید مورد مطالعه جدی قرار گیرد، به طوری که شاگردان پس از اشتغال به کار بتوانند گرایشهای مورد علاقه خود را دنبال کنند. ذکر این نکته بی مناسبت نیست که بررسی مشکل تربیت نیروی متخصص و کارآمد تنها در محدوده مؤسسات آموزش عالی قابل پیگیری نیست. تا زمانی که سلسله مراتب کاری در ایجاد ساختمان سرو سامان نگیرد و برای هربخش آن مؤسسات آموزشی تأسیس نشود، نمی توان از مؤسسات آموزش عالی انتظار معجزه داشت. هر مؤسسه ای با اهداف خاصی به وجود می آید، و منطقاً نمی تواند وظایفی خارج از اهداف خود را انجام دهد. اگر بر اثر جبر شرایط از مؤسسات آموزش عالی بخواهیم یک تنه همه معضلات را حل کنند، کارمان به هرج و مرج می کشد و تا حد بی کفایتی کامل نزول خواهیم کرد.
محصول خوب معماری زمانی در جامعه پدید می آید که علاوه بر پیش شرطهای گفته شده، کارگر، سرکارگر، تکنیسین و دیگر کارگزاران ساختمان، همه آموزش دیده و آگاه باشند. کمتر فرمانده لایقی با افراد نالایق و آموزش ندیده به جایی رسیده است. آموزش باید در بسیاری از دستگاههای دیگر مملکت تقسیم شود و آموزش و پرورش و وزارت کار سهمی بسیار عظیم تر از آنچه امروز به عهده دارند، بر دوش گیرند. در غیاب نظامی مستحکم برای ایجاد ساختمان، تلاش مؤسسات آموزش معماری بر باد می رود. اگر بگوییم که منشأ بسیاری از معضلات امور صنعتی و آموزش عالی ما در نظام آموزش متوسطه است، سخن چندان گزافی نگفته ایم.

شما بر جنبه های هنری معماری و خلاقیت و مهارت تأکید کردید. آیا یکسان بودن برنامه آموزش در دانشکده های مختلف معماری مانعی در اعتلای این جنبه ها نیست؟

من با نظر شما موافقم، برنامه یکسان برای همه دانشکده های معماری با آنکه در مواردی سودمند است و باعث وحدت رویه آموزشی می شود و از هرج و مرج جلوگیری می کند، اما در پاره ای از موارد هم مشکلات زیادی می آفریند. اگر مؤسسات آموزشی با دیدگاههای متفاوت پس از طی یک دوره عمومی گرایشها و اهداف متفاوتی داشتند، اولاً هر کدام صاحب هویتی خاص خود می شدند و ثانیاً برای هر فلسفه آموزشی جای لازم باز میشد تا تجربیات و دیدگاههای مرتبط با آن به اجرا در آید و دانشجویان نیز بر حسب توان و ظرفیتهای خود جایی را انتخاب می کردند که به علایق آنها نزدیک تر باشد.
در پایان بد نیست در باب نکته ای که به اجمال به آن اشاره رفت توضیحی عرض کنم. به نظر من معماری و دیگر عناصر فرهنگی با وارد شدن عناصر جدید به صحنه تمدن دچار تغییر و تحول می شوند. این تغییر و تحول امری مبارک است. بحث در چگونگی این تغییرات است نه در ذات آن. تغيير ناگهانی و قطع ریشه های فرهنگی در حقیقت فقط در جوامع ضعیف و کم فرهنگ اتفاق می افتد. تداوم مهمترین خصیصه فرهنگهای پویا و نیرومند است و از همین جاست که معنی هویت آشکار می شود. فرهنگ با هویت بر پایه های مستحکمی استوار است و توان جذب عناصر تازه و جوش خوردن با حوادث و هضم جریانات مختلف را به خوبی دارد. معماری ما هم از این قاعده مستثنی نیست؛ بسیاری از اصول بی زمان را می توان در آن یافت و اگر با دقت به آن توجه کنیم، نه تنها پذیرای تکنولوژی جدید است بلکه مستعد آن است که با اصول بی زمان خود مثل وحدت، هندسه، سلسله مراتب، کامل بودن جزء و کامل بودن ترکیب و غیره... مسائل جدید را جذب کند و زمینه پیشرفت بزرگی را فراهم آورد.
تداوم هدفها و اصول منجر به ایجاد جنبش و جریانی قوی خواهد شد که به دور از شائبه تقلید کورکورانه از غرب و یا تقليد از گذشته، همپای نیازها و امکانات امروز حرکت کند. اگر مسائل فنی و سازمانی و مسائل نیروی انسانی، آموزش اندکی سر و سامان یابد، فرصت خوبی برای طرح مسائل در سطوح آموزش عالی پدیدار خواهد شد.

 
ایرج کلانتری، فوق لیسانس معماری، دانشکده هنرهای زیبا، دانشگاه تهران،۱۳۴۳

قطع ارتباط آموزش حرفه ای قدیم و آموزش دانشگاهی و بی اعتنایی به میراث معماری گذشته همواره سؤال برانگیز بوده است. به نظر شما این گسیختگی چه علتی دارد؟
یکی از عوامل اجتناب ناپذیر ، وسعت یافتن جوامع شهری و افزایش شتاب زندگی در آنهاست؛ عاملی که عصر حاضر را از قرون وسطی متمایز می سازد. در گذشته آنها که حرفه معماری را پیشه می کردند در طول عمر حرفه ای خود چه بسا جز چند اثر معدود از خود به جا نمی گذاشتند، اما آن که با معیارهای امروز معمار به شمار می رود تعهدات بی شماری دارد. اجرای طرحهایی که ما شیفته آنها هستیم به اندازه عمر یک انسان به طول انجامیده، یعنی معمار سراسر زندگی خود را معطوف خلق همان یک اثر کرده است. امروزه، بویژه در جامعه فعلی ما، کار معماری بیشتر انجام وظیفه است، و متأسفانه این روال پیامدهای نادرستی نیز به دنبال داشته است.
عامل دیگر روش آموزش «استاد شاگردی» بوده است که به صورت مراد و مریدی در می آمد. فراماسونری نیز حکایت از چنین نظامی دارد. مقتضيات اجتماعی امروز و افزایش جمعیت موجب سرعت و ازدیاد حجم ساخت و ساز شده که همین به نوبه خود نظام آموزشی خاصی ایجاد می کند.
نکته دیگر اینکه در کار معماری جوهری هنری وجود دارد که سبب می شود نظام ترجیحی افراد حرفه ای در این رشته بیشتر عاطفی باشد تا منطقی، تقویت این احساس برای انتخاب بهتر خارج از حیطه آموزش دانشگاهی است. به طوری که از بسیاری مدارس معماری معتبر جهان افرادی فارغ التحصیل می شوند که کار ارزنده ای ارائه نمی دهند و به عکس، هستند افرادی که به مدرسه نرفته اند و در کار خلاقه با قدرت عرض اندام می کنند. عوامل فوق این جدایی را تا حدودی اجتناب ناپذیر می سازند.

اما عواملی که برشمردید در کلیه کشورهای جهان در کار بوده، آیا این گسیختگی در همه جا چنین عمیق بوده است؟

بله، در دوران سلطه مدرنیسم نظام آموزشی غرب نیز از کار حرفه ای سلب صلاحیت کرد. معماری قرون وسطای غرب با معماری مدرن قابل مقایسه نیست.
اما یکی از مشکلاتی که در نظام آموزشی ما به طور خاص وجود دارد تمایل به کاربردی ساختن نتایج آموزش است. معمار را به نحوی تربیت می کنند که پاسخگوی نیازهای جامعه باشد.به عقیده من در آموزش معماری باید آرمان خواه بود و به كمال مطلوب توجه داشت. باید قدرت تخیل دانشجو را تقویت کرد تا امکان خلق آثار ارزنده تر به وجود آید.در برنامه ریزی شهری و تهیه طرحهای جامع نیز با این مشکل روبه روییم. کیفیت یک طرح را بیشتر با معیارهای اجرایی میسنجند و محدودیت مالی و امکانات اجرایی چارچوب تنگی را به وجود می آورد. کمبود امکانات برای اجرای طرح نقص آن طرح نیست. در سالهای اخیر این مشکل در نظام آموزشی بیشتر به چشم می خورد. سعی می شود طرحهای دانشجویان واقع بینانه و کاربردی باشند، ولی این گرایش قدرت خلاقه دانشجو را پرورش نمیدهد.

گسیختگی معماری گذشته و معاصر ما بیشتر در جنبه های فکری و فرهنگی به چشم می خورد.

بله، اما چگونه دانشجو را پرورش دهیم که از هویت و پیشینه خود جدا نشود؟ نحوۀ این انتقال بسیار پیچیده است و باید در حس و روحیه دانشجو رخ دهد. من در تجربه خودم با دانشجویان گاهی نتوانسته ام از طریق مباحثه دیدگاههایم را بیان کنم اما با ارائه طرح با تصویر کردن ایده بهتر و بیشتر توانسته ام مفاهیم مورد نظرم را انتقال دهم. گاهی با طرحی مواجه می شویم که از نظر عملکرد ایرادی ندارد. روابط، مقياسها و اجزاء مورد توجه قرار گرفته اما در مجموع طرح دلپذیر نیست.
به نظر من، هر اثر ارزشمند باید واجد دو خصوصیت عمده باشد اول تازه بودن یا نوآوری به نحوی که فراخور زمان باشد و دوم آنکه امکان تاریخی شدن را پیدا کند. چگونه میتوان این خصوصیات را به دانشجو انتقال داد؟ شک دارم از طریق بحثهای منطقی بتوان به چنین هدفی رسید. استفاده از تجربۀ کار حرفه ای از ابزار مهم این انتقال است که متأسفانه در نظام آموزشی ما برای این مهم جایی قائل نیستند. اصولا ًدر زمینه کار حرفه ای نیز استفاده از تجربه خود چندان امکانپذیر نیست. کندی بسیار در اجرای کار و فاصله طولانی بین طراحی تا تکمیل بنا ، امکان ارزیابی طرح از ایده تا اجرا را از معمار سلب می کند.
نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد پا فشاری اساتید دانشگاهها بر پیش فرضها و نظام ارزشی خودشان است؛ آنها حاضر نیستند در دیدگاههای گذشته خود تجدید نظر کنند. برای مثال، کسی که در دوره تسلط مدرنیسم در دانشگاههای داخل یا خارج پرورش یافته بر ذهنیت قبلی خود پافشاری می کند، در صورتی که دانشجویان شاید به علت جوانی با سرعت بیشتری تغییرات را پذیرا می شوند و به گرایشهای جدید جلب می گردند. به عنوان یک تذکر به همکارانی که در زمینه آموزشی فعالیت می کنند باید بگویم که سعی کنند شخصیت دانشجو را پرورش دهند نه اینکه شخصیت خود را به او تحمیل کنند. اگر کسی عهده دار تدریس است خود نیز باید جستجوگر باشد و دایماً بیاموزد.
آنچه امروزه تدریس می کنید نسبت به آنچه در گذشته آموخته اید چه تغییراتی کرده است؟
به طور ساده، وقتی این دو دوره را با هم مقایسه می کنم به این نتیجه میرسم که نظام قبلی بسیار مفیدتر بود. البته نواقصی نیز داشت که به آن اشاره خواهم کرد. در دوره ۶ ساله دانشجویی، هر سال، ۴ پروژه می کشیدیم و ۲ دکور و ۲ اسکیس داشتیم. به عبارت دیگر، در هر سال ۸ و در ۶ سال ۴۸ پروژه طراحی می کردیم. بعد از سال سوم یک پروژۀ کنسترواکسيون تهیه می کردیم که به همراه پروژه دیپلم مجموعاً با طراحی ۵۰ پروژه درجۀ مهندسی معماری را احراز مینمودیم. در نظام جدید، دانشجوی معماری ۸ پروژه تهیه می کند و به عنوان مهندس فارغ التحصیل می شود. قدرت طراحی این دانشجویان با دانشجویان قبلی قابل مقایسه نیست. از طرف دیگر در کار راهنمایی استاد و شاگرد، چون و چراهای استدلالی وجود نداشت. اگر استاد طرحی را رد می کرد، دانشجو موظف بود طرح دیگری تهیه کند. در سیستم آتلیه ای ما از دانشجویان سال بالا نیز می آموختیم. مشکلات خود را با آنها مطرح می کردیم. روی پروژه آنها کار می کردیم. و به طور خلاصه در فضای آتلیه دايماً تبادل فکری میان دانشجویان سطوح مختلف برقرار بود.
از ویژگی بسیار با اهمیت دیگری که من در دوره دانشجویی به آن ارج می گذاشتم، فضای عمومی دانشکده هنرهای زیبا بود که سطح سلایق هنری را ارتقا می داد. دانشجو بدون پیشینه ذهنی و هنری وارد دانشکده میشد، آن گاه با گرافیک، نقاشی، تئاتر و موسیقی سر و کار پیدا می کرد. ما مستمراً کار دانشجویان رشته های دیگر را مشاهده و ارزیابی می کردیم، با دانشجویان رشته های تئاتر و موسیقی و نقاشی بحث می کردیم و در مجموع دانشجو از این امکانات برای بالا بردن سطح سلایق خود نسبت به متوسط موجود در جامعه بهره می برد.اما اشکال اصلی در آن دوره ناتوانی استادان از پاسخگویی به خواسته ها و گرایشهای دانشجویان و انتقال تئوریک سبکهای رایج بود.

چه راه حلهایی برای بهبود نظام آموزشی پیشنهاد می کنید؟
از زوایای مختلف می توان وارد این بحث شد. یکی از مشکلات کمبود فضا و امکانات آموزشی نسبت به تعداد دانشجویان است. این مشکل را می توان یا با گسترش امکانات و یا کاستن از تعداد دانشجویان حل کرد. به عبارت دیگر، شاید بهتر باشد ما دانشجويان کمتری تربیت کنیم که آموزش جامعتری دیده باشند تا دانشجویانی که به لحاظ کمیت بالا و به لحاظ کیفیت علمی و هنری در سطح نازلی قرار دارند.مسئله اساسی دیگر یکسان بودن برنامه آموزشی در دانشکده های معماری است که لطمه زیادی به کیفیت کار زده است. اجازه بدهید نظام آموزشی آمریکا را مثال بیاورم. در آنجا معماری با روشهای گوناگونی تدریس می شود. برخی از دانشگاهها به طراحی به طور اخص توجه می کنند. دانشجو می تواند در دوره کارشناسی، طراحی پایه یا گرافیک را بیاموزد و در دوره کارشناسی ارشد رشته معماری را دنبال کند. طبیعتاً قدرت طراحی این دانشجو بیشتر از دانشجویی است که در دوره کارشناسی عمدتاً در زمینه علوم درسهای نظری گذرانده است. در بعضی از دانشگاهها دانشجویان پس از اخذ لیسانس در رشته «Landscape Architecture»، برای فوق لیسانس در رشتۀ معماری نام نویسی می کنند، در حالی که دانشگاههای ما همه یک الگو دارند.دیدگاهها و عقیده های متفاوت درباره معماری در میان ما نیز وجود دارد. برای نمونه، بسیاری از همکاران ما معماری را علم میدانند و برای انتقال آن روشهای خاص خود را پیشنهاد می کنند و گروهی دیگر بر جنبه های هنری معماری تأکید می ورزند و طبیعتاً روشهای دیگری را برای آموزش توصیه می کنند. بدون تردید در گفتگوهایتان با افراد متوجه این دیدگاههای گوناگون شده اید. در این صورت چه اشکالی دارد که دانشکده های ما زمینه های متفاوت را تجربه کنند؟ آنگاه حاصل کار آنها را میتوان در زمینه تجربی ارزیابی کرد و شاید به ترکیبی از هر دو دست یافت.

به نظر شما آموزش معماری در ایران چگونه می تواند از ویژگیهای ارزنده معماری گذشته ما بهره مند شود؟
پاسخ دادن به این پرسش دشوار است اما اجازه بدهید تجربه اخیر خود را بازگو کنم. اخیراً مجموعه ای اسلاید از آثار نفیس معماری اصفهان را می دیدم و به دنبال آن اسلایدهایی از کارهای معماری ساده تر مانند خانه های مسکونی شهر اصفهان که گویا از آثار ثبت شده میراث فرهنگی نبودند ولی معماری بسیار درخشانی داشتند. در آخر جلسه تعدادی اسلاید از بنادر جنوبی کشور، استان هرمزگان و به خصوص بستک نمایش داده شد. نکتۀ جالب این بود که معماری شهر بستک که کار مردمی عادی بود خصوصیتی داشت که ما آن را الهام گرفتن خلاقانه از معماری گذشته می نامیم و در برابر تقلید صرف از آن دفاع می کنیم. تداوم معماری گذشته به همراه تغییراتی که افراد بر حسب ذائقه خود به آن داده بودند، در ساختمانهای بستک چشمگیر بود. این بناها هویت داشتند و در عین تنوع، در سطح شهر همخوانی و هماهنگی خاصی میانشان وجود داشت که حس زیبایی شناسی بیننده را ارضا می کرد. اما اندک شمارند معماران دست اندرکار و حرفه ای که بتوان در کارهایشان تداوم معماری را به این قدرت دید. به همین دلیل است که می گویم در شناخت معماری و انتقال آن به دانشجو از طریق نظامی آموزشی دچار نقصانیم. ما به دنبال روشهای پیچیده و گوناگون می گردیم در حالی که یک معمار بومی بستکی بدون دنبال کردن روشهای آکادمیک در نهایت قدرت این کار را انجام داده است. شاید نحوه برخورد با موضوع معماری که قبلا به آن اشاره کردم، مشکل ما باشد و آن پافشاری بر روش تحلیلگرایانه و منطقی قلمداد کردن فرایند معماری است، حال آنکه این فرایند می تواند بیشتر حسی باشد.

 
داراب دیبا ، فارغ التحصیل رشته معماری از دانشگاه ژنو، دکتری معماری از بلژیک .

به نظر شما چرا آموزش معماری در ایران از همان ابتدای حیات خود بیشتر از معماری غرب و کمتر از معماری غنی گذشته ما متأثر بود؟
این موضوع دو دلیل عمده دارد. یکی جو سیاسی- اجتماعی آن زمان و نگاه سیاستمداران وقت به غرب؛ نگاهی پر حسرت که در نحوه رفتار، لباس پوشیدن، فرهنگ و افکار متجلی می گشت. جامعه سنتی مردود شمرده می شد و برگزیدگان جامعه الگوهای غربی را پیشه خود ساخته بودند. معماری نیز که یکی از مقولات فرهنگی است، از همین نحوه نگاه تأثیر پذیرفت. استعمار غرب نیز خواهان نابود کردن فرهنگهای بومی بود و طبیعتاً به این گرایشها دامن می زد. و از طرف دیگر، در غرب و اروپا معماری مدرن حاکم شده بود که یکی از آرمانهایش بین المللی شدن بود. لوکوربوزیه، میس وندروهه و دیگران معماری را عملی هندسی، هنرمندانه، روشنفکرانه و اجتماعی می دانستند که در هر نقطه ای از جهان، خواه الجزایر باشد یا یونان و ایران، قابل پیاده شدن است و به محیط و فرهنگهای بومی توجه زیادی نداشتند. ساختمانهای بتنی- شیشه ای مکعبی شکل که از تفکر معماری مدرن ناشی شد، با اقلیم ما سازگاری نداشت. به مرور زمان نهضت مدرنیسم زوال یافت. جدا از مسائل فرهنگی، بحران جهانی انرژی در این زوال دخالت داشت.
گذشته از بیگانگی مدرنیسم با اقلیم ایران، این معماری با فرهنگ و آداب اجتماعی ما نیز بیگانه بود. جعبه شیشه ای آنها همه اتاقها را در معرض دید قرار میداد، امری که با اعتقادات و موضوع محرمیت ما تناقض داشت و از همین جنبه فرم کنار هم قرار گرفتن خانه ها و محلات را که در شهرسازی اسلامی قواعد خود را داشت، تغییر داد. بسیاری از خانه ها با پرده کرکره با پرده های ضخیم پارچه ای پوشانده می شدند. با پیدایش نهضتهای معماری بعد از مدرن نیز تحولی پدید نیامد، زیرا پایه کار نیز بر تقلید بود و هویت فرهنگی شهرها را آشفته تر کرد.
در چنین اوضاع و احوالی استادان فرانسوی یا ایرانیان تحصیلکرده فرانسه دانشکده هنرهای زیبا را تأسیس کردند و به تربیت دانشجویان معماری پرداختند.این فضا تا سال ۱۹۶۸ ، که نظام آموزشی بوزاری در پاریس به هم خورد، ادامه داشت. سیستم بوزارى الیت (نخبه) پرور بود و مقام آرشیتکت را فراتر از جامعه میدانست، اما دگرگونی که در سال ۶۸ رخ داد و متأثر از دیدگاههای سوسیالیستی بود، در مبارزه طبقاتی خود نظام بوزاری را کنار گذاشت. برنامه های آموزشی جنبه های اجتماعی بیشتری پیدا کردند و بحثهای شهرسازی برای دانشجویان مطرح شد.
در ایران نیز در همان سالها تغییر و تحولاتی رخ داد. سیحون که پرورش یافته سیستم فرانسوی بود توسط دانشجویان کنار گذاشته شد. اما نظام جایگزین هم چشم به غرب داشت و از فرهنگ و اقلیم ما به دور بود. بحثهای فلسفی- اقتصادی- اجتماعی رایج در دانشکده معماری بسیار روشنفکرانه بود و مشکلی را از مشکلات معماری نگشود و موجب توجه به سرزمین و مسائل آن نشد. مطالعه معماری سنتی و اسلامی مورد توجه قرار نگرفت، در حالی که زمانه مساعد بود و می شد به این ترتیب معماری کشور را ارتقا بخشید تا با اصالت بیشتری در برابر معماری جهان عرض اندام کند.
در دوره انقلاب همه این برنامه های آموزشی به کناری گذاشته شد. گروهی ده نفره متشکل از استادان، کارشناسان و دانشجویان، برنامه های آموزشی بسیاری از کشورهای جهان را مطالعه کردند و کوشیدند تا برنامه ای منطبق با شرایط این سرزمین تهیه کنند. این برنامه هنوز هم تدریس می شود. ویژگیهای برنامه جدید، نگاه اصیلتر و صحیحتر به سرزمین، توجه بیشتر به فرهنگ، میراث کهن، مسائل اسلامی و تجزیه و تحلیل بناهای قدیمی است.
انطباق با محیط و معماری اسلامی بسیار کار دشواری است. هنگامی که مسئله هویت مطرح شد، شناخت از معماری سنتی و الگوهای مناسب آن اندک بود. به همین سبب، گاهی اوقات دانشجویان عیناً بناها و بافتهای قدیمی را کپی می کردند و به عنوان پروژه ارائه می دادند. این عمل در سالهای اولیه به منزله واکنش در برابر تهاجم نهضتهای غربی قابل قبول بود، اما ما اینک به طرحهایی نیاز داریم که ضمن توجه به میراث فرهنگی، از دنیای معاصر نیز به دور نباشد. البته در کار تلفیقی خطر التقاطی شدن زیاد است و ممکن است اصالت از دست برود. بسیاری از کشورهای اسلامی دیگر مانند بنگلادش، اندونزی و پاکستان نیز در این زمینه ها به تجربه اندوزی مشغول اند و ما میتوانیم از تجربه آنها نیز بهره بریم.


در گفته های خود از برنامه آموزش ستاد انقلاب فرهنگی دفاع کردید، در حالی که برخی از دست اندرکاران آموزش معماری به حجم زیاد دروس نظری و محدودیتهای یکسان شدن برنامه دانشکده ها ایراد می گیرند. شما به این ایرادها چه پاسخی میدهید؟

پس از گذشت نزدیک به یک دهه از تهیه برنامه آموزش معماری به این نتیجه می رسیم که تراکم دروس زیاد است و ابلاغ یک برنامه به همه دانشکده ها می تواند نوعی دگماتیسم به همراه بیاورد. بخصوص که کشور ما دارای تنوع اقلیمی فراوان است.
تا قبل از تهیه این برنامه، منبع الهام ما به دو یا سه سبک محدود مانده بود: بوزار فرانسه، دانشکده های ایتالیا یا دنباله روی از نهضتهای معماری آمریکایی. ما در ستاد انقلاب فرهنگی بیش از ۵۰ تا ۶۰ برنامه آموزشی را مطالعه کردیم. به مدارس معماری شرق مانند چین و هندوستان نیز توجه کردیم. کلیه مواد درسی و ترکیب دروس را بررسی نمودیم. تک تک این برنامه ها با شرایط ما بیگانه بود اما آنچه از آنها استخراج کردیم بیانگر آرزو و آرمان ما بود، یعنی برگشت به خود و اهمیت قائل شدن برای فرهنگ بومی و ملی.
در حال حاضر بسیاری از این برنامه ها مورد تجدید نظر قرار گرفته اند. در آخرین جلساتی که در وزارت فرهنگ و آموزش عالی داشتیم، بحثی درباره ایجاد گرایشهای مختلف در مدارس معماری مطرح شد. البته در ابتدا برنامه ای واحد برای جلوگیری از اغتشاش موجود ضروری بود.
مشکل تراکم دروس نیز در جلسات بررسی گردید، هر کس اعم از دانشجو، استاد یا کارشناس با دیدگاههای خاص خود قصد داشت موضوعات بیشتری را در برنامه بگنجاند تا دانشجویان از کلیه دانشهای مورد لزوم بهره مند گردند. اما این زیاده روی باعث چنان تراکمی در دروس شد که دانشجویان دیگر قدرت جذب آنها را نداشتند و زمان فکر کردن و طراحی با تأمل از آنها سلب شد. زمان استراحت زمان طراحی معماری شد که شریان اصلی آموزش معماری به شمار می رود. در تجدید نظرها سعی کرده ایم به طراحی معماری اهمیت بیشتری دهیم. برخی دروس را ادغام کنیم تا از تعدد و تنوع آنها کاسته شود.
متأسفانه هنوز در آتلیه ها تنوع سبکهای معماری دیده می شود. هنوز یک کار پست مدرن در کنار یک اثر اسلامی ظهور می کند. در یک آتلیه ۶۰ نفری همه نوع کاری انجام می گیرد.

اشکال این تنوع نهضتها را در چه می بینید؟ آیا محدود کردن دانشجو به این یا آن نهضت ، ابتکار و خلاقیت او را محدود نخواهد کرد؟
همان طور که ورود مدرنیسم به ایران صدمات زیادی به بار آورده که شهر تهران نمونه بارز آن است، پست مدرنیسم هم علیرغم آرمانهای لطیف و فریبنده پیامدهای مخربی خواهد داشت. معماری دکنستراکتیویستی نیز که همه چیز را تخریب کرده و دوباره می سازد برای کشور ما غریب است. اگر همه در جهت نیازهای این مملکت بسیج شوند و از لحاظ شکل فضایی و پوشش به راه حلهایی دست یابند شاید بیشتر به نفع ما باشد.
ممکن است اعتنا به این نهضتها از نظر ورزیدگی نیروی فکر و خلاقیت مفید باشد، اما چون معماری باید در خدمت مردم باشد، یک معمار نمیتواند خود را هنرمند بداند و فقط خودخواهیهای روشنفکرانه خود را دنبال کند. هنوز بعد از ۱۴ سال که از انقلابمان می گذرد، نتوانسته ایم به معماری مناسبی دست یابیم که داری میراث فرهنگی ما و تکنولوژی جدید باشد.اصولاً این نهضتهای معماری در اروپا و آمریکا طی روندهای معینی شکل گرفته اند که با شرایط ما همخوانی ندارد. در واقع ما روبنای این نهضتها را می بینیم ولی ریشه ها و عوامل اجتماعی آنها برای ما مبهم و غریب باقی می مانند. البته از یک نظر با شما موافقم، زیرا ما هنوز سبک و الگوی مشخصی را پیدا نکرده ایم که دانشجو را به آن محدود کنیم، اما باید سعی کنیم شناخت از محیط فراتر رود و طرحهای ارزنده تهیه شوند.در سفرهایم به هندوستان و بنگلادش دیده ام که مدارس معماری آنها این مشکل را حل کرده اند. آنها به دانشجو اجازه نمی دهند یک ترم کامل از دوره آموزشی خود را صرف یک پروژه دکنستراکتیویستی کند. آنها از طراحان و دانشجویان می خواهند تا با مطالعه مشکلات و محیط اجتماعی خود طرحهایی راهگشا ارائه کنند. به این نکته نیز توجه داشته باشید که بسیاری از پروژه های های تک یا دکنستراکتیویستی در ایران امکان اجرایی ندارند.مهارتها و تکنولوژیهای کمکی لازم در کشور ما وجود ندارد.
جامعه غرب که در لندن بیمۀ لویدز و در پاریس مرکز پمپیدو را بنا می کند، نیروی کار ماهر و تکنولوژیهای پشتیبان را داراست. بنابر این منطقی به نظر نمی رسد روی میز طراحی کاری را پدید آوریم که امکان اجرا و استفاده در جامعه را نداشته باشد.

چرا علی رغم کوششهایی که برای اصلاح برنامه آموزش معماری به عمل آمده و شما جنبه هایی از آن را برشمردید، غالب اساتید و معماران حرفه ای معتقدند کیفیت آموزش دانشجویان نسبت به گذشته نازلتر شده است؟
این نظر کاملاً درست است و متأسفانه دانشجویان کارآیی لازم را ندارند. دلایلش مفصل است. یکی از آنها فشار زندگی بر دوش دانشجویان است. معماری رشته ای است مستلزم فراغ بال و رفاه مالی نسبی، زیرا دانش وسیعی است که زمینه های مختلفی را در بر می گیرد و دانشجو باید فرصت مطالعه و تحقیق داشته باشد و به نقاط مختلف سفر کند. دانشجویان ما تبدیل به نقشه کشهای دفاتر مشاوره شده اند و این کار فرصت فکر کردن را به آنها نمی دهد. از طرف دیگر، همان تراکم دروس نظری باعث شده دانشجویان اطلاعات نسبتاً خوبی کسب کنند اما قدرت منعکس کردن آنها را در طراحی معماری ندارند. از جهت فنی نیز دانشگاهها بدون استثنا ضعيف هستند. دانشجو نمی تواند سازه صحیحی را تصور کند و در پروژه به تأسیسات و دیگر جنبه ها توجه کافی داشته باشد.

نکته دیگر دوگانگی فکری و فرهنگی ماست. به عبارت دیگر، دانشجویان ما درگیر دو دنیای متفاوت هستند. از یک سو با جامعه سنتی و میراث فرهنگی و اعتقادی خود سر و کار دارند و از سوی دیگر انسان قرن بیستم هستند و با انواع وسایل ارتباطی با پدیده های جهان آشنا می شوند. آشتی دادن این دو دنیای متفاوت با یکی دیگر کار آسانی نیست. گم کردن رشته اصلی فکر و چندگانه شدن شخصیت از جمله پیامدهای زیانبار چنین شرایطی است. بنابر این، قبل از اینکه معمار باشیم و عملاً به کار معماری بپردازیم، باید درباره ارزشهای زندگی تعمق بیشتری کنیم.

تجربه شخصی شما برای آشتی دادن این زمینه ها با یکدیگر چه بوده است ؟
من در سویس، بلژیک و فرانسه درس معماری خوانده ام. در آن زمان به ما اجازه داده نمی شد در زمینه های معماری سنتی شرق و اسلامی پروژه ای ارائه دهیم. فقط در سالهای اخیر است که به هنر و معماری اسلامی در دانشکده های غربی عنایتی می شود. من در دوره اوج مدرنیسم تحصیل می کردم و در بازگشت به کشورم وقت زیادی صرف کردم تا به خود بازگردم. در حال حاضر روی کتابی کار می کنم که حاوی تجزیه و تحلیل عناصر بومی معماری ما و تعیین ضوابطی برای یک معماری منطبق با محیط است. منابع و مآخذ در این زمینه بسیار کم است و همین کار را مشکل می کند. هدف کار الگوبرداری از گذشته نیست بلکه مقصود شاید کاری باشد که ژاپنیها انجام داده اند، یعنی ضمن حفظ میراث و سنت در قلب طراحیهای معماری، بهترین ساختمانهای جهان را با اتکا به امکانات وسیع تکنولوژیکی بنا کرده اند که همگی سبک و نهضت خود را داشته اند.
آرزوی من این است که در ایران طرحهای جدیدی عرضه شود، به صورتی که احساس کنیم انسان قرن بیستم هستیم و در سال ۱۹۹۲ زیست می کنیم، اما فرهنگ خود را از لحاظ هویت حفظ کرده ایم.
در کشورهایی چون بنگلادش که از ما بسیار فقیرترند میتوان نمونه هایی را دید که در عین جدید بودن اصالت دارند و میراث فرهنگی خود را تداوم بخشیده اند. در ایران این گونه بناها بسیار نادر است. باید ریشه این مشکل را دریافت. آیا کارفرما مقصر است یا نظام دیوان سالاری مانع کار می شود یا طراحان و مهندسان مشاور کانون پژوهشهای معماری ندارند، یا اینکه علاقه کافی وجود ندارد؟ به هر حال چرا نباید کسی مانند حسن فتحی در کشور ما ظهور کند؟ این وظیفه وزارتخانه ها و مؤسسات و دولت است که به ریشه یابی این مشکل بپردازند و خط مشی های مناسبی را اتخاذ کنند. شاید تعیین افراد صالح حرفه معماری به عضویت شورای عالی نظارت و تصویب طرحهای معماری ایران بتواند گوشه ای از مشکلات را حل کند. حرف آخر آنکه باید به بی هویتی و بی کفایتی معماری امروز با نگرانی بیشتری اندیشید.