اطلاعات پروژه
نام: اولین بنای بلند تهران/
آدرس: تهران، خیابان جمهوری، بعد از مترو سعدی/
مهندس و طراح: هوشنگ خانشقاقی [←]/
تاریخ: ۱۳۳۰ - ۱۳۲۸/
تعداد طبقات: ۱۰/
نوع: مسکونی/
عکاس: نیلوفر ابونوری (تصاویر جدید)
توضیحات
متن زیر برگرفته از گفتگوی منتشر شده در فصلنامه آبادی شماره هجدهم پاییز ۱۳۷۴ می باشد. این گفتگو توسط زنده یاد سرکار خانم سهیلا بسکی با زنده یاد جناب آقای هوشنگ خانشقاقی انجام شده است. در این گفتگو طراح و سازنده برج با بیان ساده و بی پیرایه، توضیحاتی در رابطه با ساخت آن ارائه می نمایند که عینا منتشر می گردد.
" دو ساختمان دو طرف زمین من خشتی بودند و خطر ریزش آنها می رفت. باری با تفکر زیاد مشکل را حل کردم، بدین ترتیب که پی کَنی ستونهای لازم ساختمان را به وسیله حفر چاه انجام دادیم و با نصب مفتولهای آرماتور و پرکردن چاه ها ستونهای بتن مسلح در مجاورت پی همسایه ساختیم. بعد با ساخت تیر بتن مسلح و اتصال سرستونها از نشست دیوار مجاور جلوگیری کردیم. به همین منوال عملیات پی سازی ستونها انجام و سقف زیر زمین ساخته شد. در اینجا نصب صفحه ستونها و برپا کردن آنها شروع شد و سقف طبقه اول و دوم را ساختیم. ضمن پیشرفت کار و ساخت طبقات از محل راه پله طبق نقشه شروع به خاکبرداری زیرزمین کردیم و ستونهای زیر زمین هویدا شدند. بعد از آن عایقکاری و دیوارسازی زیر زمین انجام شد. مسئله ای که در هر ساختمان مخصوصا ساختمانهای بلند اهمیت دارد تعیین مقاومت خاک است. ما برای همین ساختمان از طریق حفر چاه و نمونه برداری از لایه های آن عمل کردیم و با مراجعه به فرمولهای مربوطه مقاومت زمین را مشخص کردیم و پی ها را براساس آن ریختیم.
در آن زمان دستگاه جوشکاری و جرثقیل نبود این مشکل هم می بایست به طریقی مطالعه و حل میشد. در خارج از شهر در یک دکان آهنگری دستگاه جوشی بازمانده از جنگ بود که از آن استفاده کردیم و اتصال دو تیر آهن به اندازه های معین را با تسمه آهنی انجام دادیم و با تنها وسیله حمل موجود در آن زمان یعنی گاری اسبی به محل ساختمان آوردیم. پس از برپایی ستونها روی صفحه زیر پی ها مفتولها را داخل ستونها قرار دادیم و بتن ریزی کردیم. بدین طریق ستونها به طور کامل به صفحه متصل شدند و پس از سخت شدن، بتن عملاً کار جوش را کرد. به همین طریق سقف و ستونهای فوقانی هم نصب شدند و تیرها و سقف بتن آرمه باعث استحکام اتصالات شد.
این ساختمان تماماً بتن آرمه است. سقفها و اعضای باربر به خصوص نقاط اتصال با دقت با بتن مسلح محکم شده اند. پس از گذشت ۴۵ سال و بروز چند زلزله نسبتاً شدید کوچکترین ترکی در آن ایجاد نشده و این خود امتحان خوبی از استقامت آن است. من همیشه میگفتم اگر این ساختمان را از ته ببریم و بخوابانیم و دوباره سرجایش بگذاریم هیچ گونه آسیبی به آن نخواهد رسید .ما در درس مقاومت مصالح خوانده بودیم که اگر دور بتن را ببندیم می توانیم مقاومت را بالا ببریم. اصطلاحا به این کار می گویند دورپیچی و اگر بتن دورپیچی باشد میتوانیم ابعاد را کم کنیم و همان مقاومت معمول را داشته باشیم. من در آن زمان همین کار را کردم. اگر ساختمانهایی را با همین ارتفاع نگاه کنید، می بینید که ابعاد ستونهایش دوبرابر ساختمان من است. به هر حال با این کارها توانستیم ساختمان را اجرا کنیم. حالا که می گویم، ساده به نظر می رسد، اما آن وقتها شبهایی بود که نمیخوابیدم و فکر می کردم، به خصوص وقتی که به طبقات بالاتر رسیده بودیم.
وقتی به طبقات هشتم و نهم رسیدیم از شهربانی (نه از شهرداری) آمدند برای تحقیق و کار را متوقف کردند. گویا عده ای شکایت کرده بودند که آقا اینها همین طور دارند می روند بالا و همین امروز و فرداست که ساختمان روی سر مردم خراب شود. من یک دفترچه محاسبات ۱۰۰ صفحه ای داشتم و همه جزئیات را حساب کرده بودم، اما مرجعی نبود که آنها را ببیند. دنبال مرجع می گشتم سپهبد زاهدی وزیر کشور و آشنای پدرم بود وقت گرفتیم و به دیدنش رفتیم. کتابچه را به او نشان دادم. گفت من که سر در نمی آورم، به شهرداری بروید. در شهرداری هم کسی از محاسبات من سر در نمی آورد. یک مهندس ارمنی به نام پپیان بود که در روسیه درس خوانده بود. او هم گفت که نمی فهمد. من گفتم برایتان شرح بدهم چطور؟ او قبول کرد ومن برایش شرح دادم. اگرچه خودش می گفت خیلی از محاسبات را نفهمیده، اما دست کم فهمید که درست حساب کرده ام و خلاصه اجازه داد که ساختمان را ادامه بدهیم اما جنجال و سر و صدا در مورد ساختمان من همچنان ادامه پیدا کرد.
در همان وقت که ساختمان را می ساختیم سفری به اروپا رفتم. نامه شریکم را که مهندس برق از آلمان بود هنوز دارم. در آن نوشته که چطور مردم دایم ناسزا می گویند و آزار میدهند؛ یکی می گفت باد بیاید خراب می شود، یکی می گفت اگر طوفان شود چه کار می کنید... از همان سفر هم خاطره ای دارم مربوط به همین ساختمان. در هامبورگ با دوستی در رستورانی غذا میخوردیم، یک ایرانی که تازه از ایران آمده بود از کنار ما گذشت. دوستم از او پرسید از ایران چه خبر. گفت یک امریکایی دارد در تهران آسمانخراش می سازد. من گفتم امریکایی نیست، ایرانی است. گفت حتما مهندس آن امریکایی است. به او گفتم که مهندس آن ساختمان امریکایی نیست و خود من هستم، اما باورنمی کرد.
طراح و سازنده بنا در ادامه به سوال " بلندترین ساختمان تهران در آن دوره چند طبقه داشت؟ " چنین پاسخ می دهد.
باشگاه افسران ۴ طبقه بود و یک آسانسور داشت که تشریفاتی بود. ما هم ناچار بودیم آسانسور بگذاریم. قیمتی از آلمان گرفتیم که خیلی بالا بود. یادم می آید حدود ۴۵ هزار و مارک بود. برای من پرداخت این مبلغ پول در آن زمان خیلی سخت بود. ساختمان هم مال خودم بود؛ فکر کردم خودم بسازم. شریکم گفت مگر عقلت کم شده، چطور آسانسور میسازی؟ ولی راستش من شجاعت این جور کارها را داشتم. البته باید بگویم که خودم هم کمی می ترسیدم. حتی در مورد خود ساختمان هم آنقدر گفته بودند که خود من هم کمابیش ترس برم داشته بود. یک بار در منزل پدرم که شمال این ساختمان بود نشسته بودیم و صحبت می کردیم. پشت من به ساختمان بود. در نزدیکی ما داشتند ساختمان دیگری می ساختند و گویا یک ماشین آجر آورده بودند. وقتی صدای ریختن آجر را شنیدم، دوستم به شوخی گفت نگاه کن ساختمانت خراب شد، من واقعا وحشت کردم و با ترس برگشتم و نگاه کردم. البته شوخی بی مزه ای بود ولی مرا تکان داد.
خلاصه، وقتی خواستم آسانسور بسازم باز هم به سراغ دانشکده فنی رفتم که کتابهای خیلی خوبی داشت و استفاده از آن هم آزاد بود. من هم هر گرفتاری پیدا می کردم، به سراغ کتابخانه دانشکده فنی میرفتم. دیدم ساختن آسانسور خیلی هم سخت نیست. چند کار ظریف دارد که باید فکرش را کرد و خطری وجود ندارد. شش ماه شب و روز کار کردم. شبها واقعا خوابم نمی برد. سرانجام موفق شدم. یک نجار خیلی خوب هم داشتیم که یک اتاقک از فورمیکا درست کرد درست مثل آسانسورهای فرنگی و خیلی هم قشنگ بود. در آن زمان یک کارگاه کوچک آهنگری داشتیم تقریبا شش در شش که همه کارهای آهنی را آنجا انجام میدادیم. در این کارگاه خیلی چیزهای دیگر ساختم. یادم هست که روزی در آنجا داشتم کار می کردم، یک موتور دیزل باید روشن میشد که دستگاه بتواند کار کند، روشن نشد، روغن سر رفت و ریخت روی سر من در همین حال کارگری آمد که یک تیمسار آمده با شما کار دارد. تیمسار پرسید شما صاحب کارگاه هستید؟ گفتم بله. گفت در و پنجره و نرده هم می سازید؟ گفتم بله. کاتالوگی هم داشتم و آوردم انتخاب کرد. بعد رفتیم اندازه گیری کردیم، ساختیم و نصب کردیم. جناب تیمسار هم راضی و خوشحال بود.
به دلیل موقعیت پدربزرگم و پدرم ما در سطوح بالای مملکت آشنا زیاد داشتیم. ما را به جشنی دعوت کردند که در آن علوی مقدم رئيس شهربانی هم بود و همان تیمسار، که بعد فهمیدم که آقای گل پیرا رئیس ژاندارمری بود، در مهمانی بود. از کنار علوی مقدم گذشتم، با او سلام و احوالپرسی کردم و دیدم تیمسار با تعجب از او پرسید این آهنگر را چه کسی دعوت کرده است؟ من برگشتم و پرسیدم تیمسار، از آهنکاری و نرده ها خوشتان آمد؟ گفت عالی بود. بعد خودم را به او معرفی کردم.
ساختن آسانسور خیلی هم ساده نبود. البته چون بعد از جنگ جهانی بود مقداری اشیاء خارج از رده نزد اوراقچیها پیدا میشد، از جمله جعبه دنده های مختلف که من پس از تعویض و ساخت قطعاتی آن را تبدیل به موتور آسانسور کردم و پس از نصب ریلهای هادی و وزنه تعادل و دیگر ادوات ایمنی که خیلی فکر و وقت گرفت موفق به راه اندازی آن شدم. باید بگویم که این کار جدید ساخت آسانسور که اولین بار در ایران انجام شد خالی از خطر هم نبود که فقط با شجاعتی که در خود حس می کردم انجام دادم .ضمناً بد نیست عرض کنم وقتی کار تمام شد و هنوز تمام کابلها وصل نشده بود خودم سوار آسانسور شدم. پس از ۶ ماه زحمت و رنج چندبار بالا و پایین رفتن حقیقتا برایم پر هیجان و لذتبخش بود. "
[ پیوند داخلی ]
۱- طراح نخستین بنای بلند تهران، فصلنامه آبادی، پاییز ۱۳۷۴
English
Please click on the link below to view the project's information in English language.
Click Here!