Study
آغازگران معماری امروز ایران
گفتگو سهیلا بسکی با دکتر غلامرضا کباری
فصلنامه آبادی - سال چهارم شماره شانزدهم بهار 1374-صفحات 9-4
نوشته زیر متن گفتگوی آبادی با آقای دکتر غلامرضا کباری از مهندسان برجسته و با سابقه کشور است که از نخستین فارغ التحصیلان دانشکده معماری بوده اند و در طول دوران پربار فعالیتهای حرفه ای، نقش موثری در احداث راهها و بناهای مربوط به راه آهن داشته اند و هم اینک نیز در سمت قائم مقام مدیرعامل متروی تهران به کار اشتغال دارند. ایشان در این گفتگو، ضمن بازگویی تاریخچه ایجاد دانشکده معماری ، به نام تعدادی از نخستین فارغ التحصیلان این رشته و برخی از کارهایشان اشاره کرده اند. آبادی از تمامی کسانی که در این زمینه اطلاعاتی دارند، درخواست می کند این اطلاعات را در اختیار مجله بگذارند که بی تردید در پیشینه یابی آثار معماران معاصر ایران بسیار ارزشمند خواهد بود.
آقای دکتر کباری، ضمن تشکر از فرصتی که برای گفتگو در اختیار ما گذاشته اید، همان طور که در درخواست برگزاری جلسه گفتگو با جنابعالی عنوان کردیم، ما قصد داریم صفحاتی از آبادی را به معرفی معماری معاصر ایران اختصاص دهیم و در تلاشهایی که به منظور گشودن بحث در این زمینه انجام دادیم، به این فکر افتادیم که شاید پیشینه یابی آثار نخستین فارغ التحصیلان دانشکده معماری آغاز مناسبی باشد و با خبر شدیم که جنابعالی جزو نخستین فارغ التحصیلان این دانشکده (دانشکده هنرهای زیبا) بوده اید.
بله، همان طور که شما گفتید، من جزو اولین شاگردان دانشکده معماری و از نخستین فارغ التحصیلان آن هستم و در آن زمان که دانشکده هنوز در زیرزمین دانشکده فنی واقع بود، فوق لیسانس معماری گرفتم. کمی پیش از ما، دو سه نفر، مثلا آقای ارسلان افخمی و حسن صدر هاشمی، تزشان را گذرانده بودند و من و دو نفر دیگر یعنی آقای ارسلان کاووسی و آقای خواجوی همزمان تزمان را ارائه دادیم. تز من و آقای کاووسی در همان سال ۱۳۲۲ مورد قبول واقع شد. پنج شش سال بعد بود که ساختمان دانشکده معماری ساخته شد. طرح این ساختمان را آقای دوبرول دادند که فرانسوی و فارغ التحصیل بوزار بودند و باشگاه دانشگاه را هم ساخته بودند.
آیا برای ورود به دانشکده معماری در امتحان ورودی شرکت کردید؟
برای پاسخ به این سؤال باید به گذشته و سابقه تأسیس دانشکده اشاره کنم. اخیرا در یکی از مجلات (کِلک) نیز مسائلی در این زمینه مطرح شد که چندان با واقعیات منطبق نبود و من طی نامه ای برایشان توضیح دادم که متأسفانه چاپ نکردند.
در سال ۱۳۱۷، به دستور حکومت وقت، مقرر شد که دانشکده ای با نام مهندسی معماری (نه فقط معماری) تحت ریاست آقای ابوالحسن صدیقی و تحت نظارت وزارت صنایع و معادن آن دوره (شاید اسم دیگری داشت که الان به خاطرم نیست و وزیر آن آقای منصور، پدر حسنعلی منصور بود) تأسیس شود. برای سال اول ۲۰ نفر دیپلمه انتخاب شدند که اغلب از دانشکده های دیگر داوطلب شده بودند. از جمله من و چند نفر از دوستان دیگر بودیم که از دانشکده فنی به آنجا آمدیم. در آن زمان رشته تحصیلی معماری در ایران شناخته شده نبود و در بازار کار هم بیشتر کسانی چون استاد حسن بنا و معماران سنتی یا به قول فرانسویها شف ماسونها اعتبار داشتند و آرشیتکت اساساً مطرح نبود.
انگیزۀ شما در انتخاب این رشته چه بود ؟
همان طور که گفتم، من ابتدا در دانشکدۀ فنی ثبت نام کردم. در آن زمان تنها رشته ای که کنکور داشت دانشکده فنی بود و من در آن کنکور قبول شدم، اما خودم به معماری علاقه مند بودم. به عنوان یک علم به آن علاقه مند شده بودم. وانگهی این رشته تازه بود و کنجکاو بودم بدانم چیست.
همان طور که گفتم، در ابتدا آقای ابوالحسن صدیقی، مجسمه ساز فارغ التحصیل بوزار، به ریاست این دانشکده انتخاب شد (مجسمه های عمارت دادگستری، هتل سربند، و مجسمه فردوسی از جمله کارهای ایشان است)، اما آقای حسین طاهرزاده بهزاد، که رئیس مؤسسۀ هنرهای ظریفه بود و با دربار رفت و آمد داشت، عملاً ریاست دانشکده را بر عهده گرفت. گنبد کاخ مرمر را او ساخته بود. در مؤسسه هنرهای ظریفه تعدادی شاگرد بدون توجه به سابقه تحصیلیشان در رشته های کاشیکاری، قالیبافی، نقاشی، مینیاتور، تذهیب و مخصوصا زری بافی کار می کردند. کسانی چون تجویدی و نیکزاد نیز از زمره این افراد بودند که کار می کردند و آقای بهزاد امضا می کرد. در واقع آقای بهزاد توانست به دلیل ارتباطاتش با دربار صدیقی را کنار بزند. اسم صدیقی روی دانشکده بود، اما خود او حتی یک بار هم به آنجا نیامد.
فهرست فارغ التحصیلان شعبه معماری دانشکده هنرهای زیبا از ابتدای تأسیس تا سال ۱۳۳۰
دانشکده در یکی از سالنهای موسسۀ هنرهای ظریفه، در محل فعلی سازمان برنامه و بودجه، رو به روی مجلس سابق افتتاح شد. اساتید این دوره کسانی چون مهندس فروغی، رولاند دوبرول، مهندس طاهرزاده بهزاد، برادر آقای حسین طاهرزاده بهزاد، بودند که معماری تدریس می کردند. دکتر بهرامی نیز تاریخ هنر درس می داد و غلامرضا شیخ، از شاگردان کمال الملک، نقاشی تدریس می کرد. درس مدولار با مجسمه سازی هم تحت نظر آقای رفیع حالتی بود که گویا علاوه بر مجسمه سازی در تئاتر نیز دست داشت و متأسفانه نام اساتید دیگر را به یاد ندارم. اما خاطره ای از کلاس دکتر بهرامی دارم. ایشان در هنگام تدریس تاریخ هنر، مثلا از نقاشی شام آخر می گفتند و اینکه نور از کجا تابیده، چهره ها چگونه است و غیره و این حرفها همه برای ما تازگی داشت و به خاطر سپردنشان دشوار بود. ایشان می توانستند در هر جلسه به اندازه یک کتاب درباره تاریخ هنر حرف بزنند. ما هم حاضر بودیم گوش کنیم، اما بالاخره وقت امتحان هم می رسید و ما نمی توانستیم این همه مطلب را امتحان بدهیم. پس یکی از شاگردان شیطان کلاس راه حلی پیدا کرد. سؤالی درباره مثلا غذای یونانیها می کرد و دکتر بهرامی مفصلاً در این باره توضیح می داد و وقت کلاس گرفته می شد، اما بعد از چند بار استفاده از این شگرد ایشان متوجه موضوع شد و طرح این سؤالات را به بعد از کلاس موکول کرد.
بعد از یک سال، ما که به سال دوم ارتقا پیدا کردیم، ۲۰ دانشجوی دیگر برای سال اول پذیرفته شدند و به علت تنگی جا، دانشکده به مدرسۀ ایران و آلمان در انتهای خیابان سرگرد سخایی (خیابان سوم اسفند سابق) تغییر محل داد. در واقع در این مدرسه اتاقهایی را به دانشکده معماری اختصاص دادند. ریاست دانشکده در این دوره به عهده آقای غفاری بود که اسم کوچکش را به یاد نمی آورم... الملک یا السلطنه غفاری یکی از کارمندان عالی رتبه دولت بود (بر اساس آنچه روی کارت الصاق شده بر در اتاق ایشان نوشته شده بود، سابقۀ سفارت و کارهای دیگر نیز داشت.) در آن زمان ایشان رئیس مدرسه ایران و آلمان بود که تحت نظارت وزارت صنایع و معادن اداره می شد. این مدرسه هم مهندس تربیت می کرد و هم تکنیسین دیپلمه می پذیرفت و در رشته های مثلاً آهنگری، نجاری، مکانیک و غیره صنعتگر تربیت می کرد. تعدادی مهندس مکانیک و مهندسان دیگر رشته ها نیز از آنجا فارغ التحصیل شدند ما سال دوم را در آنجا گذراندیم. در این دانشکده آقای طاهرزاده به ما صنایع ظریفه درس می داد. اساتید دیگر دانشکده همان کسانی بودند که بعداً هم در دانشکده معماری (مدرسه مروی) مشغول به کار شدند؛ مثلا آقای دوبرول، که درست مثل گربه ای که بچه هایش را دندان بگیرد و به این سو و آن سو ببرد، ما را به این طرف و آن طرف می برد. او به راستی به کارش علاقه داشت. البته بسیار منضبط بود، اما مثل مادر از همه ما محافظت می کرد. هرجا هم که استادی نبود، او کار را انجام می داد. آدم بی نظیری بود. در پایان سال دوم دانشکده منحل و هنرکدۀ معماری در مسجد مروی افتتاح شد. ریاست دانشکده با آقای آندره گدار، سفیر بعدی حکومت ویشی در ایران و رئیس موزۀ ایران باستان بود. آقای ماکسیم سیرو هم، که موزۀ ایران باستان و دانشکدۀ طب و آرامگاه حافظ را ساخت، با ایشان همکاری می کرد. آقای قهرمانپور مدیر اداری دانشکده بود و آقای صادق هدایت (نویسندۀ معروف) دفتردار دانشکده بود.
آقای دکتر، به نظر می رسد مسئله چگونگی ارتباط میان رشته معماری با مهندسی و هنرهای تجسمی در مراحل نخست تأسیس دانشکده معماری هم در این تغییر و تحولات نمود یافته است؟
بله. می دانید، در واقع در همان دوره نخست دوبرول و فروغی، که خود فارغ التحصیل بوزار بودند، نگذاشتند مهندسی معماری مسلط شود. البته بعضی از درسهای مهندسی هم بود و می بایست باشد؛ اما اگر قرار بود مهندسی معماری باشد، باید این دروس بیشتر و مسلط تر می بودند.
در مدرسه مروی، دانشکده همچون بوزار فرانسه دارای دو سیکل بود؛ در سیکل اول برای مدت دو سال دروس علمی و تئوریک و مقداری هم پروژه، اسکیس، دکوراسیون و غیره داشتیم. اسکیس یک طرح کلی بود. در دکوراسیون جلد کتاب، قفسه، ظرف، کمد و غیره طراحی می کردیم و پروژه ها هم پروژه های معماری یک ماهه بود. پس از اتمام سیکل اول و گذراندن دورۀ کنستروکسیون که به منزله تز نهایی ورودی از سیکل اول به سیکل دوم بود، سیکل دوم آغاز میشد که مدت آن هم اسماً دو سال بود و بعد از آن آماده گذراندن تز نهایی می شدیم که هر سال دو بار امتحان آن برگزار می شد و در صورت گذراندن تز فارغ التحصیل می شدیم. وقتی این دانشکده تاسیس شد، برای اینکه حقی از ما ضایع نشود، مقرر شد با گذراندن تعدادی از دروس سیکل اول، از جمله ساختمان و مقاومت مصالح، مدولاژ و آنتیک، در سیکل دوم مشغول تحصیل بشویم. برای سال اولی ها نیز یک سال از سيكل اول پذیرفته شد. درس مقاومت مصالح را آقای موزر آلمانی تدریس می کرد. آقایان بهرامی و مقدم هم جزو اساتید بودند، دانشکده این بار تحت نظارت وزارت فرهنگ و کاملا به سبک مدرسه بوزار فرانسه اداره می شد. اغلب اساتید مهم دانشکده، مثلاً آقایان دوبرول، سیرو، فروغی و بعدها آفتاندلیان هم فارغ التحصیل بوزار بودند.
دانشکده یک سال در مدرسۀ مروی بود. روزها ما بودیم و شبها طلبه ها. و گاه که کارمان به درازا می کشید، به درس طلبه ها هم گوش می دادیم. بعد ساختمان دانشکده از مدرسه مروی به زیرزمین دانشکده فنی منتقل شد که من از همان جا فارغ التحصیل شدم. در واقع جزو کسانی بودم که در عرض ۴ سال و نیم فارغ التحصیل شدند. البته در ابتدای تأسیس دانشکده مروی قرار بود عنوان دکتر به فارغ التحصیلان داده شود، اما رئیس وقت دانشکده فنی با این موضوع مخالفت کرد و مدرک تحصیلی نهایی مثل دانشکده فنی فوق لیسانس معین شد. تز من طراحی یک موزه بود.
خوب است همین جا اشاره کنم که در دوره های اول، از آنجا که کار دانشجویی در ادارات و مؤسسات امکان نداشت، دانشجویان اغلب به مدت ۴.۵ و گاه تا ۵.۵ الی ۶.۵ سال دوره دانشکده را به پایان می رساندند، ولی با شروع کار دانشجویان در ادارات به عنوان کمک مهندس یا نقشه کش، دوره تحصیلات طولانی تر شد. یادم می آید خود من که شاگرد آتلیه سیرو بودم (بعداً که آقای سیرو رفتند، شاگرد آفتاندلیان شدم)، به فکر استخدام در وزارت دارایی افتادم. آقای سیرو همان وقت در وزارت دارایی کار می کرد. من قبول شدم، اما او نگذاشت که استخدام شوم و با این کار خدمت بزرگی به من کرد. به هر حال، در دوره های بعد گاهی مدت تحصیل از ۱۲ تا ۱۴ سال طول می کشید.کما اینکه وقتی من مشغول گذراندن تز دکتری شهرسازی در دانشگاه تهران در سال ۱۳۴۸ بودم، دو نفر از هم دوره ای های من با فاصله ۲۶ سال مشغول گذراندن تز مهندسی معماری بودند. شاید خوب باشد در همین جا بگویم که من در سال ۴۳ برای رشته دکتری شهرسازی دانشگاه تهران ثبت نام کردم و در سال ۴۸ تز دکتریم را در مورد بازسازی شهر بافق ارائه دادم و دیپلم دکتریم را گرفتم. بعد از فارغ التحصیل شدن ما (که چهار نفر بودیم)، این رشته منحل شد.
آیا در دانشکده معماری ایرانی، یا به عبارتی معماری سنتی ایران نیز تدریس می شد؟
نحوۀ تدریس این طور نبود که معماری ایرانی با خارجی با یونانی درس بدهند. به طور کلی معماری کلاسیک را تدریس می کردند. مثلا از سرستونها شروع می کردند: ستون دوریک، یونیک و کمپوزیت که یونانی بود، بعد کارناک که رومی بود و همچنین ستونهای پرسپولیس. در مورد این ستونها به ما می آموختند که نسبتهای میان طول، ضخامت، و آنچه بر روی ستون سوار می شد، و تعداد ستونها و غیره ثابت است. در مورد سایر مسائل مهم به همین شیوه تدریس می شد. بنابر این سبکهای مختلف و از جمله سبک ایرانی را هم می شناختیم. آندره گدار و سیرو هر دو به معماری ایرانی علاقه داشتند و آن را خوب می شناختند. حتی در این باره کتابهایی هم نوشتند. وقتی هم می خواستیم پروژه بدهیم، به ما می گفتند این برنامه شما: مثلا ساختمان وزارت دارایی را با ۶ طبقه با فلان نیازها طراحی کنید. هر کس به هر سبکی میخواست طرح میداد و آنها در چارچوب همان سبک کار او را اصلاح می کردند و نظر می دادند. موزه ایران باستان که طراح آن سیرو بود به سبک ساسانی است و این نشان دهنده علاقه او به سبک معماری ایرانی است.
آقای دکتر، آیا نام همکلاسیهای خود را در دوره های اولیه تشكیل دانشکده به یاد دارید؟
دقیقا نه، اما نام برخی از آنها را به یاد دارم. مثلا آقای حسن صدر هاشمی، ارسلان افخمی، ارسلان کاووسی، مهدی بیرجندی، عباس معین پور، زرهی، فرزانه، هوشیار اشرف، خطیب لو، حسن ضرابی، غلامرضا خواجوی، حمزه، پرویز صیادی و در سال پایینتر، اگر اشتباه نکنم، آقایان دهش، جعفریان، بنایی، کاشانی، هوشنگ نبوی و گروهی دیگر که نامشان را به یاد ندارم.
بعد از اتمام دانشکده، شما و همکلاسیهایتان به چه فعالیتهایی مشغول شديد؟
همان طور که گفتم، در آن زمان معماری در ایران به عنوان یک رشته تحصیلی و حرفه ای متکی به مدارک تحصیلی مطرح نبود. خیلی از هم دوره ای های من به مشاغل دیگری غیر از معماری یا در حاشیۀ معماری پرداختند. مثلا آقای عباس معین پور در بانک ملی کار معماری می کرد. آقای خواجوی در بانک رهنی برای اعطای وام قیمت ساختمانها را برآورد می کرد. آقای حمزه و آقای صیادی هم در دربار کار می کردند. آقای هوشیار اشرف مدتی در شرکت اعلم کار می کرد و بعد هم به خارج رفت. آقای بنایی کاشانی در موزه ایران باستان کار می کرد. بعضی ها هم مستقیما به معماری پرداختند، مثلا آقای ارسلان کاووسی ساختمان سابق وزارت مسکن در شمال پارک شهر را ساخت و کارهای خصوصی معماری هم زیاد انجام داد. آقای صدر هاشمی در شیراز مقیم شد و اغلب ساختمانهای اداری شیراز را در آن دوره ساخت. آقای ارسلان افخمی درمانگاه بیمارستان تجریش و موزه مردم شناسی را ساخت و در دربار کار می کرد. آقای جعفریان در مشهد بیمارستان و برخی ساختمانهای دانشگاه را ساخت. آقای ضرابی هم کار معماری می کرد که من کارهایش را به یاد ندارم. بعضی ها هم، مثلا آقای خطيب لو، به کارهای مهندسی پرداختند. ایشان پل راه کرج در جاده مخصوص را ساختند و خود من هم در اداره کل ساختمان راه آهن که جزو وزارت راه بود به کار مشغول شدم.
اشاره کنم که من و آقای کاووسی و خواجوی، وقتی که تز را می گذراندیم، رفتیم پیش آقای گدار. آن وقتها از طرف دولت فرانسه دانشجویانی را به دانشکده مهندسی بیروت می فرستادند. خواجوی تقاضا کرد که او را هم معرفی کنند. گدار به او نگاهی کرد و گفت تو ارزش معماری را نمی فهمی، بعداً هم که مهندس شدی باید زیردست این که معمار شده کار کنی و به من اشاره کرد. اما به هر حال من هم در رشته معماری به صورت مستقیم کار نکردم. گرچه همه ما به نحوی در کارهای مرتبط با معماری کار کرده ایم، حتی خود من هم در کنار کار اصلی نقشه های زیادی برای خانه و ساختمان دادم یادم هست که اولین نقشه ای که دادم به من ده تومان دستمزد دادند. در عین حال، بعدها هم تمام طرحهایی را که می ساختم از نظر معماری با شرایط تطبیق می دادم. طرح را کس دیگری می داد، اما ما که می خواستیم بسازیم ناگزیر بودیم از جنبه های معماری آنها را با شرایط تطبيق بدهیم که من این کار را می کردم. اما ابتدا در سال ۲۱ که وارد ساختمان راه آهن شدم، مدتی مترور بودم، بعد رئیس اکیپ نقشه برداری شدم و بعد سرپرست آزمایشگاه خاک و ترور. از ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۷، ناظر ساخت راه آهن میانه . تبریز، از ۱۳۲۷ تا ۱۳۳۰ ناظر ساخت قطعه ۲۳ بین میانه تا خراسانلو بودم. بعد کارخانه قند فسا را ساختم (البته مهندسی آن با من بود نه معماری). از سال ۳۳ تا ۳۶ جاده بین مینودشت و بجنورد را ساختیم، بعد هم مدیر دفتر فنی ساختمان راه آهن شدم و با حفظ سمت، سرمهندس خط زرین شهر - اصفهان - یزد - بافق - کرمان شدم. و همچنین ایستگاه مشهد، ایستگاه گرگان و یزد و راه آهن بین باد و نائین و راههای بین باد و سگزی و خط مشهد- قطور، و خط تبریز - بازرگان و صوفیان تحت نظر من ساخته شد. خوب است اینجا بگویم که در ساخت ایستگاههای راه آهن من تیپ استاندارد یکسان تعیین شده توسط آلمانیها را عوض کردم و برحسب شرایط اقلیمی هر منطقه ایستگاه را ساختم، مثلا در یزد برای ایستگاه از بادگیرهای سنتی با حوضچه ها و کلیه ملزومات آنها استفاده کردیم. اسم ایستگاهها را هم خودم گذاشتم، مثلا رشک، ارژنگ، فیروزه، شبنم. در سال ۴۶ ساختمان حجاج فرودگاه مهرآباد را ساختیم. در سال ۴۷ بازنشسته شدم و در شرکت ماه ساز، هتل هایت مشهد و بزرگراه اصفهان - زرین شهر را ساختیم، در همان زمانی که در دورۀ دکتری دانشگاه تهران تحصیل می کردم. تا سال ۵۲ در شرکت ماه ساز بودم و بعد در شرکت مهک تا سال ۶۱ مسئول پروژه نیروی هوایی چابهار بودم که در سال ۵۱ برای آن یک بودجه دو میلیارد تومانی تعیین شده بود. بعداً دو سال هم از طرف شرکت ایریتک مدیر پروژۀ فولاد مبارکه و بعد مدیر پروژۀ گاز کنگان به مدت یک سال و نیم بودم. از شهریور ۱۳۶۵ هم در مترو مشغول به کارم.
آقای دکتر، با توجه به چنین سابقه درخشانی در حرفه مهندسی، برای ما این سوال پیش می آید که چطور شد بعدها باز هم در دوره دکتری رشته شهرسازی مشغول به تحصیل شدید؟
راستش را بخواهید، در آن زمان من چون مدتها دور از شهر و در بیابانها کار کرده بودم، دلم میخواست بدانم در عرصه علم ودانش مهندسی چه چیزهای تازه ای مطرح شده است. دلم میخواست مطالعه کنم چون رشته تحصیلیم معماری بود، می توانستم در رشته دکتری شهرسازی ثبت نام کنم. کار و تحصیل با هم چندان هم آسان نبود، اما من توانستم نمره های خوبی هم بیاورم.
ضمن تشکر از فرصتی که به ما دادید، خواهشمندیم کمی هم درباره احوال شخصی خودتان و خاطراتی که از دوره دانشکده دارید بگویید؟
من متولد شهر رشت هستم. در سال ۱۲۹۶ متولد شده ام. بعد از اتمام دبستان به تهران آمدم و در دبیرستان ثروت تحصیل کردم و بعد از گرفتن دیپلم در کنکور دانشکده فنی پذیرفته شدم. ولی همان طور که گفتم، به دانشکده معماری رفتم. شرح کارهایم را هم دادم. ۵ فرزند دارم یکی از آنها مهندس مکانیک و تأسیسات است، یکی دکتر روان شناسی کودک و دیگری دکتر بیوشیمی و محقق خون و سرطان خون که در پاریس کار می کند. یکی از فرزندانم فوق لیسانس حسابداری و آخرین آنها لیسانس کامپیوتر است. اما دلم میخواهد اینجا بگویم که شیرین ترین لحظات عمر ما لحظات بازگویی خاطرات قدیمی است. شما با پرسشهایتان اوراقی از زندگی مرا ورق زدید و مرا به آن دوران بازگرداندید و خاطراتی بسیار شیرین را برایم زنده کردید چه از دوره دانشکده و چه از دوره کار. مثلا الآن به یادم آمد که ما از کاغذهای طراحی به نام باتمان استفاده می کردیم که کاغذهای کلفت آلمانی بود. آنها را با دو خط ضربدر خیس می کردیم تا کمی شل شود و با چسب روی تخته های چوبی کلفت می چسبانديم. کاغذ که خشک می شد جمع میشد و چنان محکم بود که تخته را میشکست. ما موظف بودیم مثلا سر ساعت ۸ روز دوشنبه کار طراحیمان را تحویل بدهیم. بعد که در کلاس یا در آتلیه کار می کردیم، صدای توپ را می شنیدیم: صدای شکستن تخته بود. وقتی به سراغ تخته می رفتیم، جز صاحب کار همه می خندیدیم و به شوخی بر مزار آن کار فاتحه می خواندیم. البته بعدها دانشکده پذیرفت که کار را با همین تخته های شکسته از ما بپذیرد.
این خاطرات اگر بخواهم برایتان بگویم تمامی ندارد، پس بهتر است با خاطراتی از دوره کار در راه آهن تمام کنم. راستش را بخواهید، هر وقت کار ساخت مسیرهای راه آهن تمام می شد و ما سوار قطاری که به راه می افتاد میشدیم، من در طول راه از پنجره به بیرون خم میشدم و تمام مسیری را که از آن هزارها خاطره داشتم و کیلومترهایش را وجب به وجب پیاده رفته بودم نگاه می کردم. خرابه های ساختمانهای سازمانی را که شبها در آنها خوابیده بودیم می دیدم و خاطرات وقت کار برایم زنده می شد و نمی دانید چقدر زنده شدن این خاطرات برایم لذتبخش بود. بخصوص سال ۴۶ را که برای افتتاح خط تهران - تبریز سوار قطار شدیم فراموش نمی کنم، چون بقدری مشکلات مالی ساخت راه آهن تبریز زیاد بود که من تصور نمی کردم تا زنده ام، ساخته شدن آن را ببینم.
بین سالهای ۳۸ تا ۴۶ هم ایستگاه راه آهن مشهد را ساختیم. ایستگاه مشهد ۵ قطعه است که به هم وصل می شود و ۴ تا درز انبساط دارد. ما تازه سه قسمت ساختمان را تکمیل کرده بودیم و ستونها را کار گذاشته و سقف را سوار کرده بودیم و مشغول اتمام باقی کار بودیم که شبی ساعت ۲ بعد از نیمه شب زمین لرزه شدیدی اتفاق افتاد. من سراسیمه بیرون پریدم و به ایستگاه رفتم که ببینم آنچه ساخته ایم سر جایش هست یا نه، که خوشبختانه بود. فقط دو تا از ستونها به اندازه دو سانت تغییر محل داده بودند (که الان هم به همان صورت است). بالاخره ساختمان ایستگاه تمام شد، آن را تحویل دادیم و افتتاح شد و روز اول که من به ایستگاه رفتم تا بازدید کنم و ایرادها را یادداشت کنم، از من یک تومان ورودیه گرفتند.
آقای دکتر از شما بسیار متشکریم.
سهيلا بسکی